از لحظه « حرا » با آواز اقراء جبریل آمدی .
با وقار قهوه ای نخل .
با بشارت خورشید آمدی در شب بی نهایت انسان .
و جهان ، بهاران بعثت سبزی شد که از سوی تو می وزید .
در تاریکای دلتنگی زمین ، نام تو ـ ای امین ـ روشنان جان جهان شد و جهان چنان بی تاب حضور تو بود که از بوی تو ، به شکوفه نشست شاخه شکسته و شکوفا شد
بهارستان خسته روح .
تا فانوس ستاره ای بیاویزی بر کوچه های تاریک زمین ، آمدی از منتهای مهربانی آسمان و هنگام ، هنگامه مقدس دست های تو بود و دست های تو بود که ستاره می پراکَنْد
بر تاریکزار غفلت انسان و انسان ، تباهی و نسیان بود ، ایستاده بر درگاه جهالت بی مرز.
و تو چندان که عشق ورزیدی بر کرامت انسان و گریستی بر این غریبی معصوم ، پس به اشارت توحید به میهمانی خاک آمدی ، خاک خونی غمناک …
و نام تو روشنان جان جهان شد .
ای شبان عاشق مغموم !
چقدر جهان محتاج دست تو بود .
چقدر جهان حیران موسیقی صدای تو بود ، وقتی که از سرگذشت خسته انسان ، حرف می زدی .
دست تو آمد ، از دور دستِ مهرورزی آسمان و غربت نشینان جزیره تن به تماشای مدینه جان رفتند .
تو آمدی از وسعت وسیع خدا و شور شیرین عاشقان در چشم تو بود و چشمان تو آشوب قیامت بود ، وقتی که انسان ـ دوزخی غمگین ـ زخمدار مهر تو می شد .
تو آمدی از بی کرانه دلتنگی ایمان و از گیسوی تو جهان به جنون رسید .
تو آمدی از ماورای اکنون و فلسفه چشم های تو آبی بود . در سایه سار دست تو بود که انسان ایستاد و در حقیقت خود لَختی درنگ کرد .
سلام بر نام تو ای پیامدار شوکت انسان که با یاد عزیزت ، جان ، جایگاه فیض فرخنده قدسی است .
حال ای رسول رحمتِ رحمان ، ای بشیر باران بر قوم دیر سال عطش ! انسان خسته با چشمان عاشق به میراث مهربان تو می نگرد ، به میراث مهربان تو ای رسول « حَرا » .
ای آواز خوان إقراء جبریل !
پیامبر صلی الله علیه وآله : من برای [ احیای ] مکارم و نیکیهای اخلاقی مبعوث شدم .
بعثت ، تجلی انوار الهی و طلوع خورشید درخشان خاتمیت است .
بعثت پیامبر اکرم ( ص ) مبارک باد .